سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ای خدا ! این اشک اینقدر مدام نباریده است، چه کند علی با اینهمه تنهایی ؟
ای خدا ! چقدر خوب بود این زن ، چقدر محجوب بود ، چقدر مهربان بود ، چقدر صبور بود.
گاهی احساس می کردم که فاطمه اصلا دل ندارد. وقتی می دیدم به هیچ چیز دل نمی بندد ،
با هیچ تعلقی زمین گیر نمی شود ، هیچ جاذبه ای او را مشغول نمی کند ؛ یقین می کردم که او جسم ندارد ، متعلق به اینجا نیست. روح محض است ، جان خالص است.


گاهی احساس می کردم که فاطمه دلی دارد که هیچ مردی ندارد. استوار چون کوه ، با صلابت چون صخره ، تزلزل ناپذیر چون ستون های محکم و نامرئی آسمان. یکه و تنها در مقابل یک حکومت ایستاد و دلش از جا تکان نخورد. من مامور به سکوت بودم و حرفهای دل مرا هم او می زد.


گاهی احساس می کردم فاطمه دلی از گلبرگ دارد ، نرمتر از حریر ، شفاف تر از بلور.
وحیرت می کردم که یک دل چقدر می تواند نازک باشد، چقدر یک انسان میتواند مهربان باشد. غریب بود خدا، غریب بود. من گاهی از دل او راه به عطوفت تو می بردم...


 ( سید مهدی شجاعی _ کشتی پهلوگرفته )


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 4:38 عصر توسط | نظر