سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستمال ؟ سردرد ؟عمامه روحانی
آهان ! ... این را می گویی ! : عمامه ام را ! ...
نه رفیق !
سردرد ندارم ! ...
*** *** ***
گاهی حواسش نیست ، یادش می رود که روی سرش چه گذاشته !
جلوی آینه می ایستد ، عمامه اش را میگذارد روی سرش و دستی به سر و رویش می کشد و می آید بیرون .

آدم ، بیرون که می رود ، حواسش هزار جا می رود خب .
کمی که می گذرد ، سنگینی عمامه را روی سرش حس نمی کند ! یادش می رود که چه روی سرش گذاشته و آمده بیرون !
گاهی وقتها هم سَرش ، سِر می شود !!
انگار کن رفته ای دندان پزشکی و آن سرنگ که به نازکای تار موی است ، فکّت را بی حس و سِر کرده ! حالا بایست جلوی آینه و یک لبخند بزن ببینم عموجان !
یااااااا ابالفضل !! بسم الله !! جخ بلا !! این چه اداهای مضحکی است که از خودت  در میاوری؟
اوهوم ... فکّت سر شده : برای خودش هی میاید اینور ... هی میرود آنور !

سَر آدم هم که سِر می شود ، دیگر حس نمی کند آن عمامه روی سرش را !
سَرِ سِر هم مثل فکّ سِر ، برای خودش هی میاید اینور ... هی میرود آنور !
یک سر است و هزار سودا !
هیهات ...
این پارچه هفت متری که دور سرت بسته ای ، نشان فرهیختگان و آیت فرزانگان است مرد !
این عمامه است مشتی !
هیهات ....

*** *** ***
من به عنوان کسی که صبح ها جلوی آینه می ایستد و عمامه بر سرش می گذارد و می رود بیرون ، می گویم : « شما حق دارید اعتراض کنید به کسی که یادش رفته ، چه روی سرش گذاشته ! »
از حقّتان استفاده کنید و محکم جلویش بایستید و زل بزنید توی چشمانش و بگویید:« این حق من است که به تو بگویم این عمامه ، حق تو نیست !»
این حق شماست و ... رسالت شما !
رسالت شما در برابر کسی که رسالتش را فراموش کرده !
از فردا ، صبح که از خانه بیرون رفتید ، رسالت تان را انجام دهید !
از فردا ، از حقتان استفاده کنید !

پ.ن : این پست را بخاطر محرّمی نوشتم که دارد آرام آرام می آید !
به خاطر حسین !
به خاطر آنهایی که صبح ، وقتی عمامه بر سر می گذارند و می روند بیرون ، خوب می دانند که امانتدار حسین اند و امانت حسین را به رفتارهای یزیدی نمی آلایند !
جان ، فدای حسین و امانت داران حسین !

همین مطلب در سایت خبری تحلیلی پارسینه

 


+ نوشته شده در سه شنبه 89/8/18ساعت 2:4 صبح توسط | نظر