سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در وبلاگ محمد نوری زاد نوشته ای دیدم که دلم را به درد آورد و هوش از سرم برد .
من ایشان را نه به عنوان یک کارگردان و فیلمنامه نویس متعهد عمیق اندیش که همیشه تنها بعنوان نویسنده ای که قلمی توانا و رسانا و دلنشین دارند میشناختم و می شناسم.
به دگردیسی سیاسی ایشان هم کاری ندارم بهرحال بادها همیشه در جریانند و می وزند و این قابل درک است.


اما چیزی که مایه تعجب و تامل است ، دنده های معکوس ایشان در مسائل فرهنگی و عقیدتی است . ایشان در وبلاگ شخصی شان ، در چندین پست با قلم خاص خودشان به بهانه های مختلف بر چهره عالمان و فقیهان و روحانیان پنجه کشیده و به زعم خود نصیحت و نقد و خیرخواهی فرموده اند .
نه قصد ورود به مباحث علمی دارم و نه فایده ای در آن می بینم ، اما این باعث نمی شود که دوباره و چندباره از این همه چرک نویسی اظهار تعجب نکنم ! سبحان الله ... فسبحان الله !


برای اینکه در این عجب شریکتان کنم ارجاعتان می دهم به نوشته های آتشین ایشان در وصف فقیهان و عالمانی چون آیت الله مصباح یزدی که چگونه با آن قلمفرسایی فریبا ، آن فرزانگان را می ستودند. چگونه در دفاع از ظرفیت های ناب شیعه ( که چقدر بسامد این جمله در نوشته های نوری زاد بالا بود ! ) چون سرداری شکوهمند ، می تاختند و می نوشتند و فیلمنامه می نگاشتند و سریال می ساختند و مستند تهیه میکردند و... هیهات ... هیهات !!


نمی دانم این معادله انتخابات اخیر ، معادله چند مجهولی بود که کسانی که سرشان مدام در کتاب و حساب بود ، هنوز موفق به حل و درک آن نشده اند !
نمی دانم محمد نوری زاد را چه شده که نمی بیند این تخته سیاه را !  اصلا او کجا نشسته است و از کجا دارد نگاه می کند که نمی بیند ؟
آخر برادر این دیگر چه نوع باز اندیشی است ؟ من به شما حق می دهم در مورد همه چیز باز اندیشی کنید ، این حق همه است که فکر کنند و نظر بدهند . اما به شما حق نمی دهم در این باز اندیشی حق و ناحق را معکوس کنید .


شاید بیهوده احتجاج میکنم اما متوجه هستید که در این مدت بر چهره کوچک و بزرگ افراد پنجه کشیده اید و ریز و درشت مسائل را خاک آلود و غبار اندود نموده اید ؟

عکسی بی سرو ته و ابتر ، گذاشته اید و نتیجه ای گرفته اید و اینبار طلبه و روحانی و مبلغ ، را مشوب و مشوه می کنید؟ خوب وقتی را انتخاب کرده اید : روز شهادت امام صادق پیشوای روحانیان . آری حافظه صنفی و تاریخی سربازان امام صادق آکنده است از این دست رفتارها .
همین مانده بود که پای طلاب و روحانیون را به این مرداب متعفن بکشانید و به خیال خودتان او را به وسط این لجنزار هل بدهید !
فراز به فراز این واپسین نوشته تان بوی تند سفسطه و مغلطه می دهد و من نه از روی طهارت نفس ، که از سر پرهیز از در افتادن در مغاک مجادله ای بی انجام ، نادیده و ناخوانده و ناشنیده می انگارمشان .


در آخرین فراز این آخرین نوشته تان فرموده اید : ( نور امیدی را می بینم که  از دورها می آید و سراغ ما را می گیرد ) .
صد کاش و کاشکی و هزار لیت و لعل و هزاران ان شاالله ، که همانطور باشد که فرمودید  اما بر این نمط که تو می خوانی میترسم این نوری که رصد فرموده اید ، آتش حراجی باشد که بر مال و اندوخته های خود زده اید .


صد کاش و کاشکی و هزار لیت و لعل و هزاران ان شاالله ، که اینطور نباشد . 


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 4:11 عصر توسط | نظر