• وبلاگ : اين راه بي نهايت
  • يادداشت : آخوندهايي كه روحاني نيستند !
  • نظرات : 24 خصوصي ، 54 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    اتفاقي ديدمتون....بابام مي گه: خوبه که اين جوري هستن بعضي ها... مي دوني حاجي چه سخته رسالت شماها که...فرصت تاريخي اجتماعي در اختيار آخوند قرار گرفته تا ببينه روحاني مي مونه يا .... حافظ هم دردش همين بود . بزرگان هم گفتن... اين قصه سکانسي از سريال روزي روزگاري است که بلد قافله - قلي خان- نشست رو به دشت بي انتها نگاه به افق و گفت: قلي خان-خودش- خان نبود, دزد بود، يک روز نشست با خودش گفت: قلي! تا امروز راه هزار قافله رو در اين گردنه- دنيا بود اونجا- زدي, ببين مي توني يه قافله به سلامت از اين گردنه بگذروني؟ يادتونه چي شد؟ قافله آخر رو هم حسام بيک زد و پيرمرد حسرت به دل با نگاه به افق بلند رفت از دار دنيا بدون اينکه تونسته باشه قافله اي به سلامت بگذرونه از اون گردنه.... يوم الحسرت رو تو اون سکانس ديدم وقتي جوانکي بودم...حالا قصه همه ماست... هر کي توي لباس خودش... حاجي ببينيم مي تونيم يه قافله به سلامت از اين گردنه پروسوسه بگذرونيم؟!
    پاسخ

    ممنونم خانم ! اتفاقاً اون سكانس مرگ قلي خان از و كلا روزي روزگاري از فيلمهاي محبوب منه ! توي پايينترين پست وبلاگ در موردش نوشتم ... چه برداشت خوبي كردين ...