...راه خونه رو پيش مي گيرم.ميخوام خودمو برسونم خونه واين بغض فرو خورده رو بشکنم... شعر قيصر روبا خودم زمزمه مي کنم :
دردهاي منگرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيستدرد مردم زمانه استمردمي که چين پوستينشانمردمي که رنگ روي آستينشانمردمي که نامهايشانجلد کهنه ي شناسنامه هايشاندرد مي کند
من ولي تمام استخوان بودنملحظه هاي ساده ي سرودنمدرد مي کند...