• وبلاگ : اين راه بي نهايت
  • يادداشت : براي رضا اميرخاني که دوستش دارم
  • نظرات : 15 خصوصي ، 67 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يک روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت کرد.
    ملا نمي دانست که خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي آيد. هر کاري کرد الاغ از پله پايين نيآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد. وقتي که دوباره به پشت بام رفت، مي خواست الاغ را آرام کند که ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت.
    بعد از مدتي متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي آويزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد!
    ملا نصر الدين با خود گفت لعنت بر من که نمي دانستم اگر خر به جايگاه رفيع و بالايي برسد هم آنجا را خراب مي کند و هم خودش را از بين مي برد.
    پاسخ

    تمثيل تان البته در جاي خود نكته هاي فراوان دارد اما هرگز اميرخاني رو سزاوار اين تمثيل نميدونم