• وبلاگ : اين راه بي نهايت
  • يادداشت : چگونه به يک حاج آقا ضد حال بزنيم؟!
  • نظرات : 15 خصوصي ، 71 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام...
    يه روحاني تعريف ميکرد: تو صف نونوايي بودم...يه پسره اومد هاج و واج نگام ميکرد...گفتم :مشکلي پيش اومده؟
    گفت:ببخشيد،مگه روحاني ها هم نون ميخورن؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    حالا حکايت شماست...به نظر منم حلقه ازدواجو پوشيدن خيلي کار جالبيه...به يه شرط: حلقه اش طلا نباشه
    خوشحال ميشم به کلبه منم سر بزنيد
    اميدوارم آسمون بهتون نزديک باشه...يا حق
    پاسخ

    عليكم السلام... طلا مگه اشكال داره :دي... چشم خدمت مي رسم... الهي آميـــــن