سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندرین روزان صد ره تیره تر از شب ، اهل غیرت روزیش درد است
خواه در هر جامه وز هر جنس
درد ، قوت غالب مرد است ...


نمی خواهم ژست شاعران ناامید و فیگور فیلسوف های مایوس را بگیرم ، نه ، شاید تکراری و دست مالی شده باشد ، ولی واقعا این جمله ، جمله قابل تاملی است :


روزگار غریبست ؛


البته شاید در همه روزگار ها از این دست غریبی ها بوده باشد و بود و هست اما هر روزگاری غریبی خودش را دارد و روزگار ما عجب روزگار غریبی است که ...


خدا جان ! توان درک بده و خدا جان ! قدرت فهم بده و خدا جان ! سینه را وسیع کن و ... خدا جان ! روزگار غریب است و تو قریب . از غربت ما تا قربت تو نه یک حرف که دنیا دنیا حرف در سینه هست . درکی و فهمی و وسعت سینه ای بده که  مثل گنجشک های پرگوی ، با هر نیم اتفاق و نیمچه رخدادی ، زمین و زمان را بهم ندوزیم .


راستی خداجان ! نمی شود کاری کرد که رهایمان کند این ناپختگی که در روح مان هست ؟ ، این طعم ناخوش گسی که در رفتار مان هست ؟ نمی شود کاری کری کرد که دست به سرمان نکنند این دیوان و ددان ، دیگر و دست از سرمان بردارند ، برای همیشه تا سایه دست تو بر سرمان باشد ، فقط ؟


خدا جان ! چقدر خوب است که فقط سایه دست تو بر سرمان باشد ، فقط ! خدا جان این (فقط) را خیلی باحال!! گفتم ها ! به همان باحالی راننده های باصفای کامیون که بر ستیغ تاج کامیون شان می نویسند : (only god) .
خداجان این (فقط) را طوری بشنو و اجابت کن که مزه اش زیر زبان مان تا ابد بماند.


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:55 عصر توسط | نظر