سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاقد دوباره گفت:« وکیلم ؟»، پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند:« رفته گل...» نه، گلی گم...،دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه ای، خبری، عطر چفیه ای
رؤیای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
آن روز دور سفره بجز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت:« وکیلم؟ »، دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت:« با اجازه بابا بله، بله»
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود

 سروده خانم پروانه نجاتی


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 4:1 عصر توسط | نظر