« من هیچ کس دیگر را نمی شناسم که همچون حاتمی کیا فیلم بسازد.
حاتمی کیا همه وجود خود را در فریم ها می دمد و هر بار خود را می سوزاند تا از شعله آن چراغی برافروزد
و هر بار ققنوس وار از همان آتش، حیات دوباره می گیرد ... »
این را ، سید شهیدان اهل قلم ، آوینی نازنین برای ابراهیم حاتمی کیا نوشت !
دارم با خودم فکر می کنم اگر سید مرتضی آوینی ، امروز می بود ، حالا که دو دهه از آن برهه می گذرد ، در مورد حاتمی کیا چه می نوشت ؟
من در جایگاه یک مخاطب علاقمند و پیگیر سینمای ایران ، نمی توانم حاتمی کیا و سینمایش را نادیده بگیرم . بلکه معتقدم اگر سینمای ایران حرفی برای عرضه داشته باشد ، بخش مهمی از این حرفها ، در سینمای حاتمی کیا جا خوش کرده است ! چه از جهت موضوع چه از جهت مضمون و چه از جهت قوّت ساختار !
در مورد حاتمی کیا و فیلمهایش ، آنقدر حرفهای جدی و قابل شنیدن گفته شده که نیازی به حرف زدن مثل منی نباشد .
وقتی آدمی با مختصات فکری و اندیشگی من ، قرار نگذاشته اش با خود را ، می شکند و بعد از مدتی دوباره در این صفحات چیزی می نویسد ( آنهم در مورد موضوعی خیلی خاص ) ، حتما دلائل مهم و موجّهی دارد که احتمالاً نیازی به گفتنش نیست !
« گزارش یک جشن » باعث شد در مورد حاتمی کیا به قضاوتی برسم که هرچند باید پیش از اینها می رسیدم اما علاقه ای که به حاتمی کیای نازنین داشتم و دارم باعث می شد اسیر نوعی تسامح در داوری شوم .
اما تسامحی که در « به نام پدر » و « به رنگ ارغوان » خودش را بر نگاهم تحمیل می کرد اکنون در کار نیست . امروز با گزارشی که حاتمی کیا از یک جشن داد ، مجال هیچ تغافل و تسامحی باقی نیست .
آنهایی که با عقبه اندیشگی سینمای حاتمی کیا آشنا باشند می فهمند چه می گویم !
خالق آژانس شیشه ای ( که یکی از شاخص های سینمای کشور است ) عوض شده !
البته که هر کسی حق دارد عوض شود ! البته که هر کسی حق دارد تغییر نگرش بدهد و تحویل رویکرد داشته باشد ! کسی این حق را از حاتمی کیا نمی گیرد و نباید بگیرد !
اما این را حق دارم که بگویم حاتمی کیا ، دیگر آن ققنوس سید مرتضی آوینی نیست . بعید می دانم خودش هم معتقد باشد که هنوز هست !!
ققنوس ما ، شکوهمندانه ، بالهایش را باز کرد و در آتشی که در آژانس شیشه ای برافروخت ، وارد شد و سوخت و ... تمام !
نمی دانم بعد از آژانس شیشه ای ، چه شد ولی این را می دانم که پس از آژانس ، هیچ ققنوسی از خاکسترهای حاج کاظم بر نخواست ! ... هیچ ققنوسی !
کارهای پس از آژانس ، حکایت گر نوعی تردید و تذبذب است که انگار دقیقاً از دل و جان حاتمی کیا برخاسته و خب معلوم است که اثر مردّد را هیچ مخاطبی نمی پسندد .
حرکت پاندولی و برزخی که در این کارهاست ، مخاطبی را که به عقبه اندیشگی حاتمی کیا دل بسته ، آزار می دهد ، می رنجاند و ...
در نهایت می رماند !
حاتمی کیا در سیر آفاق و انفسی اش و به قول غربی ها در سیر اُدیسه وارش ، از بوی پیراهن یوسف به کرخه رسید و تا راین رفت و به آژانس شیشه ای سر زد و بعد ... به نام پدر خواند و به رنگ ارغوان شد و اکنون هم که گزارش یک جشن می دهد .
متاسفم ! ... خیلی متاسف !
کاش این سیر به عکس می بود ... کاش !
بعدالتحریر : باید یک سوءتفاهم یا اتهام را از خودم رفع کنم !
بعضی از رفقا گمان برده اند امثال من نقد را برنمی تابند و همین برنتابیدن را دلیل خرده گرفتن من بر حاتمی کیا دانسته اند !
باید بگویم تنها یک نگاه گذرا به پستهای قبلی این وبلاگ ، نشان می دهد حجم اغلب نوشته ها را نقد حاکمیت ، نقد دینداران و حتی نقد روحانیت تشکیل می دهد !
من حاتمی کیا را به خاطر کارهای نقادانه اش می ستایم و آفرین می گویم اما به خاطر نوع نگاهش ، همو را مورد نقد می دانم !!