همینجوری بی هوا ، بی مناسبت که نمی شه ، می شه ؟
یه مناسبتی باید داشته باشه دیگه بهرحال ، نه ؟
حالا توی دلت گاهی یه فکرایی می کنی ، یه حس هایی داری ، بحثی نیست ، آدم که توی دلش دنبال مناسبت نمی گرده ، میگرده ؟
اما وقتی بخوای به یکی بگی ، یه جایی بنویسی یا ... همینجوری بی هوا ، بی مناسبت که نمی شه ،می شه ؟
...
نه جمعه است ، نه نیمه شعبان ، نه نهم ربیع الاول ، نه هیچ کدام از اینجور مناسبتها !
امروز شنبه است و من می نویسم از شما به همین مناسبت که ، هستید در این کره خاکی ...
نفس می کشید در این دنیای لاکردار ... به همین مناسبت که امام ما هستید ... به همین مناسبت که ، هستید !
مناسبت از این مناسب تر ؟
آقا ! دنیا بد چسبنده شده ، ولمان نمی کند لاکردار !
یا ... یا ما چسبنده شده ایم و همه چیز بهمان می چسبد !
زن ، زندگی ، کار ، دوست ، رفیق ، درآمد ، موقعیت ، اعتبار ... اینها همه خودشان را به ما می چسبانند ! تقصیر ما نیست که آقاجان !
آخ که دلمان لک زده است برای دلتنگ شدن برای شما !
دلمان تنگ شده برای دلتنگ شدن برای شما !
چی شد ؟ چی گفتم ؟ ... شما که منظور ما را می دانید آقا ! نه ؟
لاکردار ها ! نمی گذارند این چسبیدنی هایی که بهتان گفتم ، نمی گذارند دلمان برایتان تنگ شود ...
و من می دانم که می دانید چقدر دوست داریم دلمان برایتان تنگ شود و نمی شود و نمی شود و نمی ...
آقا ما غلط بکنیم ناامید بشویم یا خسته بشویم ، اما بدجوری می ترسیم که نبودنتان عادت بشود برایمان. البته آقا ادب کردم گفتم عادت ! منظورم ... منظورم ... خدا ما را بکشد اگر روزی بیاید که بود و نبودتان تفاوت نکند برایمان ...
آقا ببخشید مثل عوام ها با شما حرف میزنیم ! البته ما عوامیم دیگر ! اگر خواص بودیم که شما تشریف آورده بودید ،
لا اله الا الله خدایا چه می گویم من
...
بهار دارد می آید و شما که روح بهارید کی در کوچه های شهرمان وزیدن می گیرید ؟