احتمالا شمام این صحنه های تعقیب و گریز پلیس آمریکا رو دیدید که یه اکیپ گشتی با کادیلاک و هارلی دیویدسون و هلی کوپتر دارن دنبال یه ماشین میکنن.
از این خیابون به اون بزرگراه. از این بزرگراه به اون خیابون...
دست آخر هم سوژه مورد نظر رو چپه میکنن و به وحشیانه ترین و خشن ترین شکل ممکن از پنجره ی ماشین می کشنش بیرون و ده-بیست نفری میفتن روی سر اون بدبخت و حالا نزن و کی بزن ...
حتما فکر می کنید سوژه، سرکرده یکی از مخوفترین باندهای مواد مخدر یا مافیا بوده!! ... نخیر جانم! طرف یه چراغ قرمز رو رد کرده بوده... به همین سادگی.
دیدید بعضی از این «خودحقیرانگار» های داخلی با چه شور و شعفی از قانون مداری ملّت توی بلاد کفر! حرف میزنن؟ این که مثلا توی فلون جا، مردم اینقذه بافرهنگن که سه ی نصفه شب هم که باشه، پشت چراغ قرمز می ایستن!
و نمی دونن که رد کردن چراغ قرمز همانا و له شدن زیر مشت و لگدها و حیوان فرض شدن توسط پلیس بیرحم، همانا!
مجری قانونی که برای تبهکاران اقتدار نداشته باشد، همان به که نباشد!
مجری قانونی که درس عبرت به هنجارشکنان نمی دهد، همان به که نباشد!
مجری قانونی که شأن سازمانی و رسالتش را نمی فهمد و ناهنجاری های فرهنگی و اجتماعی را بی اهمیت می شمارد و حرف از گل و بلبل می زند، همان به که نباشد!
کجاست آن آقای رئیس! که بیاید و نتیجه ی چوب لای چرخ طرح های _هرچند ضعیف از جهت کارشناسی_ نیروی انتظامی گذاشتن را ببیند؟ هنوز نوبتش نشده این آقای رئیس؟
حرفی نیست ... ملالی نیست ...
مجری قانون بی حال است؟ باشد! ... فرزاد که بی حال نیست ... فرزاد که بی خیال نیست!
حرفی نیست ... ملالی نیست ... جور بی حالی مجری قانون را فرزاد میکشد.... باید بکشد!
فرزاد، امام جماعت شده که جلو باشد و بقیه پشت سرش.
که بقیه به او نگاه کنند و خم و راست شوند. که اگر او تکبیرة الاحرام گفت بقیه هم بگویند، که اگر قنوت گرفت، بقیه هم بگیرند ، که اگر سجده کرد، بقیه هم ...
فرزاد هم مثل همه ی ما می توانست راحت زندگیش را بکند! اما نخواست راحتی را.
طلبه شد و به سرش دستمالی سپید بست (حالا شما بخوانید عمامه) تا سرش درد کند برای دردسر! که ثابت کند به سری که درد نمی کند هم دستمال می بندند!
این چیزیست که فرزاد، خودش انتخاب کرده بود . دندش نرم و چشمش... کور شود آن چشم که «چشم» فرزاد را ببیند و چشمش از خشم و غیرت سرخ نشود!
مجری قانون بی حال است؟ باشد! ... فرزاد که بی حال نیست ... فرزاد که بی خیال نیست!
چشمش نابینا شده؟ ملالی نیست... در عوض آبروی ناموس مردم که حفظ شده...
کور شود چشمی که داغ نشود و اشک، پشت پلکهایش لمبر نزند...
بریده باد حنجره ای که بغضی نفشاردش ...
فرزاد، تازه آغاز شده است...