سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طلبه سرباز امام زمان شهریه طلبگی زندگی طلبگی برکت تبلیغ وام قرض الحسنه توکل به خدامثل هر روز می‌روم سر کلاس، ولی این بار، زودتر از روزهای قبل.
هنوز رفقا نیامده‌اند، فقط همان طلبه‌ی شیرازی خوش‌لهجه‌ی محجوب و کم‌حرف نشسته است گوشه‌ی کلاس و به کتاب روبرویش زل زده.
نمی‌دانم به چی، ولی دارد عمییییییق فکر می‌کند، چون اصلا متوجه ورود من نمی‌شود!
می‌نشینم و با گوشیم خودم را مشغول می‌کنم. چند لحظه سکوت و بعد...
کاملا بدون مقدمه، سرش را بالا می‌آورد و شروع می‌کند به حرف زدن و من کمی تعجب می‌کنم که چطور این طلبه‌ی کم حرف محجوب، خودش سر حرف را باز کرده امروز!
شروع می‌کند به حرف زدن، از ضیق معیشت می‌گوید و تنگ‌دستی!
از قسط‌هایی که به تاخیر می‌افتند و از قرض‌هایی که چاله‌ها و چاه‌های زندگی را پر نمی‌کنند!
از شغل دومی که برای خودش دست و پا کرده و بیشتر از اینکه دست‌گیر باشد، دست‌و‌پاگیر است!
از دو سالی که برای خودش و همسرش هییییچ نتوانسته بخرد و فقط گاه و بیگاه برای دخترکش، چیزکی، لباسی، اسباب‎بازی یا... خریده!
از صد و شست هزار تومان شهریه‌ای که تمام درآمد ماهانه‌اش است و صد هزار تومانش می‌رود برای اجاره‌ی خانه و چهل هزار تومانی که برای این قسط و سی هزار تومان برای آن قسط و بعد دخل و خرج و حساب و کتابی که فقط خدا می‌تواند ازش سر دربیاورد که پس چطور دارد می‌چرخد چرخ این زندگی؟!
می‌گوید و می‌گوید و در درددل‌هایش، غرور و عزت نفس موج می‌زند!
می‌گوید و می‌گوید و من فقط نگاهش می‌کنم... بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی سرم را به تایید تکان بدهم... فقط نگاهش می‌کنم!
نمی‌توانم لبخند بزنم، نه که نخواهم!
نمی‌توانم تاییدش کنم و چطور می‌توانم سرم را به نشانه‌ی تایید تکان بدهم وقتی که نمی‌توانم تصور کنم جای او باشم و کم نیاورم!
جای او باشم و با وجود فشاری آنچنان کمرشکن و مردافکن، همچنان همّت کنم برای حضور پای درس استاد و شوق داشته باشم برای دستگیری فکری و معنوی از بندگان خدا!
جای او باشم و انگیزه و حال و حوصله و دل و دماغ و این چیزهایم هنوز سر جای خودش باشد!
و من مانده‌ام این لبخند که از روزی که دیدمش، بر گوشه‌ی لبهایش نشسته، از کجا می‌آید پس!

این مطلب در جهان‌نیوز


+ نوشته شده در شنبه 90/9/26ساعت 10:57 عصر توسط | نظر