سلام
خيلي با نظرات تون موافقم.
واقعا هنر براي هنر ايده مسخره ايه.
در مورد همين پست تون:"هدا گابلر" رو تو نت سرچ کنيد!!!
پيروز باشيد.
متن پيام : عشق زماني است که نتواني به چيزي جز او فکر کني.عشق زماني است که دستش را در دست داري و آغاز آشنايي تان را به ياد نمياوري.عشق زماني است که هر وقت خبر جالب يا غم انگيزي مي شنوي به اولين کسي که دوست داري بگويي ، اوست .عشق زماني است که اگر شرايط فراهم نشد چند وقتي او را ببيني ، احساس بيماري و کسالت کني .عشق زماني است که وسايلي را که دوست دارد بلافاصله برايش مي خري، فقط چون مي داني وقتي ان را به او مي دهي به تو لبخند مي زند.عشق زماني است که تو رضايت او را به رضايت خودت ترجيح دهي.عشق زماني است که او لباسهاي زيبايش را فقط به خاطر تو بپوشد .عشق زماني است که هر وقت از موضوعي نگران است ، به او ارامش دهي.عشق زماني است که حتي وقتي در مهماني جاي زيادي براي نشستن هست درکنار تو بنشيند.عشق زماني است که بعد از انکه از او جدا شدي ، ديگران را با او مقايسه کني و همه ي انها را در مقابل او کوچک ببيني .عشق زماني است که " زندگي " مي کنيعشق زماني است که به اوج مي رسي.
الهي من رو به تبادل لينک ب÷زيريد
با پستتون موافقم
هنر با بعضي مسائل نبايد قاطي شه که جديدا ميشه!!
اره بايد تو هاليوود جست و جو نماييم
خوشحال مي شم اگه بهم معرفي کنيد اين کوکبان هدايتو. البته که اميدوارم کوکب خانوم ، همون بانويي کهکه زن پاکيزه اي بود رو مثال نزنيد که مثل بي بديلي هستن ايشون.(شوخي کردم)!به دل نگيريد.
ولي جدن مي خواستم عرض کنم خدمتتون بد نيست شما آخوندها و مرجوان دين و مذهب هم يه دوره اي، جلسه اي، نشستي، مصاحبه اي چيزي بين خودتون بزاريد که حداقل با هم هماهنگ باشيد در گفتار و کردار و مستحبات و روايات و چه و چه! اينکه مدل هايي از شما بيان و به روش و شيوه نوين بخوان جلب شنونده بکنند که چيز جديدي نيست. يکي مياد لهجشو تاب مي ده و اينجوري مي شه که بازار بلوتوث هاش داغ مي شه. اون يکي داستان زياد تعريف مي کنه، يکي ديگه طنز نطق مي کنه، اون يکي با شعر و اداي دختر و پسر جوونو در اوردن بازار گرمي مي کنه. هر کي به نوعي. البته که اين هم هنره و قطعاً دوستان شما دستي در هنر دارند. دستي بس دراز!! انصافن قبول داريد که ديني که در حال حاضر در کشور ما حاکمه اسلامه! قبول داريد دينمون بر ما حکومت مي کنه! ؟قبول داريد مروجان دين ما بر ما حکومت مي کنند؟ قبول داريد که آزادي هاي فرديمون تحت تاثير دين قرار گرفته و زمامداران کشورمون از همين مروجانند که دارند شديدن سو استفاده مي کنند از دين و موقعيتشون؟!؟ حالا اينکه مردمو مجاب کنند حتمن حتمن طبق دستورات به ظاهر دينيشون عمل کنند و در غير اين صورت خلاف محسوب مي شه کارشون، اسمش چيه؟ جبر نيست؟ وقتي ما اختياري در انتخاب دينمون نداريم و اگر ؟؟؟؟ بخواهيم (خودمو نمي گم چون پايبندم به دين عزيزم) دينمونو تغيير بديم حکم سنگيني برامون مي برن اين اختياره؟ کدوممون مسلمون زاده شديم، غير مسلمون از دنيا رفتيم؟ يه کمي عميقتر فکر کن لطفن. اينا اسمش اختيار نيست. من در انتخاب دينم اختياري نداشته و در تغييرشم ندارم. شما حالا بيا گوشت کوبو با سبزه هفت سين خونتون مقايسه کن. کجاش تناسبي وجود داره.اصلن قابل قياسه؟ ربطش هم اينه که مي توني با گوشت کوب بزني سر سبزه هفت سينو له کني اونو.
البته من اصلن خودمو در جايگاهي نمي بينم که بخوام کسي رو نقد کنم و يا نوشته هاشو. براي شما هم احترام زيادي قائلم.و از اين به بعد ميام مي خونمتون.
حرفمو پس مي گيرم تا هجاي آخر!! شما هم هنرمنديد.
يادمه دانشجو که بودم استاد اخلاق ما يه آخوندي بود که خيلي هم آخوند نبود. ولي با همون عمامه سياهشو قسم به جدش، فک ما رو قفل کرده بود، شديد. يه روز بحث بهش و جهنم بود و اين حرفا! ديدم در کمال ناباوري مي گه :در اسلام اومده حتي نوزاداني که از والدين مسلمان به دنيا بيان و بعد بميرن يا حتي اگه روح شکل گرفته باشه و در رحم مادر سقط شن، مستقيم وارد بهشت مي شن ولي نوزادان اديان الهي ديگه (مسيحي و يهودي و ...) نه! خدا به اونا فرصت ديگه اي مي ده تا زندگي کنن شايد مسلمون شن. اين حرفش براي من اصلن منطقي نبود. ازش پرسيدم. نوزادي که حتي اختيار معمولشو نداره چطور خدا رو حساب والدين مسلمون و نامسلمونش با اونا برخورد مي کنه. اصلن با عدل خدا جور در مياد؟ نوزاد مسيحي طفلک چون پدر و مادرش مسيحي هستن نبايد بره بهشت؟!!جبره ديگه! خود خدا اين روحو بهش داده و ازش گرفته! اون وسط ها استاد مرتب عمامشو بالا و پايي مي برد و جواب هاي عجيب و غريب مي داد و در نهايت ما رو به اين نتيجه رسوند که هر عمامه به سري علامه دين نيست و حتي از ممکنه راه هاي انحرافو هم نشونت بده.براي تبليغ دين بين چند تا بچه مسلمون که نبايد اسلامو زير سوال برد.از اون روز به بعد روي روضه و سخنراني خيلي از اخوندا دقيق شدم و براي گمراه نشدن بيشتر سعي کردم قيد اين چيزارو بزنم.نتيجتن در آن شب سياهمان راه مقصور عجيب گم شد. کوکب هدايتمونم هنوز رخ نمايي نکرد.هنوز.واقعيت اينه گاهي فکر مي کنم دين همون اکسير کيمياگريه. براي آقايون که دست آويز ارزشمندي شده. ضمنن من به واسطه شغلم ديد جالبي نسبت به خيلي از اخوندا ندارم ولي درست نيست که به همه تعميم داد. خوب و بد همه جا هستند. انسانها ذاتن به دنبال منفعت هستند الا خواص!!اميدوارم شما جز خواص باشيد.
به قول سعدي: در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي، اي کوکب هدايت
اي بابا آخرش هم حرف دلمو نزدم: مي خوام بگم هر کسي در حوزه مهارت و علم و حرفه خودش اظهار نظر کنه بهتر نيست؟ اينجوري حرفه اي تر و علمي تر نمي شه. چند رشته اي بودن هميشه از نظر کيفي فقيره! هنر و طلبگي دو مقوله جداست. اساسن جداست.لطافت و ظرافت با جبر و حکم پسرعموهاي ناتني هم نيستن.طايفشون جداست. موفق باشيد.
عجبا!!!!!!!!!!!!
سلام حاجيوود ( حاجي هاليوودي ) با جان مطلبت موافقم ولي نه با اين ادله
راستي اگر ميخواي مصداق عيني فرمايشاتت رو هم ضميمه پستت کني ميتواني ادرس مرا لينک بدهي ( تا جماعت بدانند بهره کشي جنسي در متن يعني چه ايضا با مفهوم متشاعرانگي بيشتر آشنا شوند ) کل هيئت يک تگري مهمان من
اول يک داستان کوچک بگويم: درويش مومني بود که ريش بلندي داشت و تمام هوش و حواسش به ريشاش بود. مدام ريشاش را شانه ميزد و تميز نگه ميداشت. يک شب خواب ديد که سروش از طرف خدا پيغام آورده که: "اي درويش! آنقدر در بند ريشات مباش و بيشتر با خدا باش!" درويش بينوا از خواب پريد و با ناراحتي آنقدر بر سر و صورت خودش زد و ريش و موياش را کند که بيحال شد و دوباره به خواب رفت. سروش باز از جانب خدا اين پيغام را آورد که: " درويش! اين چه کارياست؟ با ريش بينوايت چه ميکني؟ هنوز هم که گرفتار ريشات هستي!"
دوست عزيز! فکر ميکنم هرچه ذهنمان کمتر در حوالي اين مفاهيم بچرخد کمتر دچار تحريکهاي آنچناني بشويم. در واقع ما کلاً درگير ريشمان هستيم؛ يا بيقيديم و کلاً ذهن آلوده داريم يا بي قيدي را کنار گذاشتهايم اما باز هم ذهنمان درگير بايدها و نبايدهاي جنسيتيست. يعني در هر دو صورت نقطهضعفها و حساسيتهاي جنسيتي داريم. با اينحال چه در قيد و بند باشيم و چه نباشيم، شاخکهاي حسي جنسيمان خوب کار ميکند. احتمالاً خدا هم با اين بايدها و نبايدها ميخواسته به ما بگويد که آدم باشيد و مسئوليت نگاهتان با خودتان باشد و حالا برويد زندگيتان را بکنيد. نه اينکه همهء فکر و ذکرتان درگير اين مسائل باشد حالا چه از نوع بايدش چه از نوع نبايدش. من فکر ميکنم بياييم اين ريشمان را رها کنيم. و يک اثر هنري را تماشا کنيم؛ اگر به کارمان آمد از آن محظوظ شويم و اگر نيامد رهايش کنيم؛ بدون توجه به اينکه خالق اثر قصد سوء استفاده از احساسات ما را داشته يا نه. زيرا ما خودمان مسئول احساساتمان هستيم که از ما سوء استفاده بشود يا نشود. اگر به من زهر بدهند من نميخورم. چون اين منهستم که ميميرم. و وقتي من بميرم ديگر مسئول بودن ديگران تاثيري به حال من ندارد.