یک: «لباس خوشگل بپوش! خوشتیپ باش!» (1)
دو: «من با مُد خیلی موافقم، جزو آدمهایی هستم که به مُد گرایش دارم، اما مُدی که از داخل جوشیده باشد.
چون مُد یعنی ابتکار و نوآوری نه چیزی که از بیرون بیاید، مُد آرایش مو و لباس و حرف زدن ما، همهاش دارد از بیرون میآید، این اصلا خوب نیست.» (2)
___________________
لباس مردم یه کشور، پیشانی تمدّن و فرهنگشونه! لباس یه آدم، ویترین شخصیت و باورهاشه!
حالا لایفاستال دینی-ملّی پیشکشمون، ولی خیلی بد است که وقتی به ما بگویند فلان پسر یا فلان دختر، شیک میپوشد، تصویری که توی ذهنمان شکل میگیرد، تصویر یک استایل اروپایی یا حداکثر آسیای شرقی است!
پسری که دلش میخواهد به هنجارهای دینی و فرهنگی ملتزم باشد و در عین حال ظاهر شیکی داشته باشد، لباس رسمی یا اسپرت مناسب پیدا نمیکند.
دختری که دوست دارد پوششش، پوشش دینی و در عین حال زیبا و شیک باشد، گزینههای مناسب و متنوعی برای انتخاب ندارد.
به طرح ساماندهی مد و لباس هم که نمیشود امید بست! همان طرحی که دولت و مجلس با همایش و سخنرانی و گپ و گفت و چای و شیرینی توانستند ملاجش را به نحو احسن بکوبانند به طاق!! خدا قبول کنه ایشالا!!
کار، فقط کار NGOها و لجنههای دانشجوییه! چون بین این گروهها، هم دغدغه و حساسیت به وفور یافت میشود و هم علاقه و خلاقیت! فقط کافی است ترس و تردید و روزمرگیشان را بگذارند کنار...
__________________
پ.ن اول:
1) این رو حضرت امام صادق علیهالسلام فرمودن! : «البس و تجمّل»
2) این رو هم امام خامنهای فرمودن!
پ.ن دوم: پُر واضح است که مراد از زیبا بودن حجاب خانمها، جذاب بودن یا چشمگیر بودن یا جلوهگرانه بودن نیست. تعریف مشخصی از زیبایی در این مورد ندارم ولی این رو میتونم بگم که حجاب زیبا یعنی پوششی که بد دوخت و شلخته نیست و در عین حال، اجزائش (طرح، دوخت، رنگ) هارمونیک هستند.
دخترک از میان جمعیتی که گریهکنان شاهد اجرای تعزیهاند رد میشود. عروسک و قمقمهاش را محکم زیر بغل میگیرد.
شمر، با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین علیه السلام میچرخد و نعره میزند، از گوشهی چشم دخترک را میپاید.
دخترک با قدمهای کوچکش از پلههای سکوی تعزیه بالا میرود. از مقابل شمر میگذرد، مقابل امام حسین(علیه السلام) میایستد و به لبهای سفید شدهاش زل میزند.
قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد، مقابل او میگیرد...
شمشیر، از دست شمر میافتد و رجز خوانیاش قطع میشود...
دخترک میگوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر میگردد. رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، میایستد. مردمکهای دخترک زیر لایهی براق اشک میلرزد. توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: «بابای بد!»
نگاه شمر از چانهی لرزان دخترک میگذرد، و روی زمین میماند. او نمیبیند که دخترک چگونه با غیظ از پلههای سکو پایین میرود...
منبع: "سقّا"
_____________________________
بعدالتحریر: ارباب! صدای قدمت میآید...
بیمزهترین و در عین حال خطرناکترین آدمها، اونهایی هستند که به همه لبخند میزنن!
همه رو تایید میکنند و سعی میکنند همه رو راضی نیگه دارن!
اصولا به این سادگیها ککشان نمیگزد و رگ و اینها رو هم بطور کلی بیلمیرن!!
این آدمها اصول مشخصی ندارند و تکلیفشون با خودشون معلوم نیس! هرچند خودشون فکر میکنند که ایول! عجب آدم لارج ِ روش.ن.ف.کری هستم من!!
محاله کسی به یه سری اصول و یه سیستم فلسفی_اخلاقی (حتی کاملا زمینی و غیرآسمانی) معتقد باشه ولی بتونه به همه لبخند بزنه!
این، یه دورغ بزرگه!... خیلی بزرگ!
این نوشته مخاطب خاص دارد... اونم یه عالمه!
رفیق!
میدانی؟
من عاشق آن لحظهام که به جای پاسخ دادن به استدلالم، تمام هیکل من را _به قول خودت_ میکشی به فحش!
همان لحظه که گره به پیشانیات میافتد و کف به دهانت میآید! ... دقیقاً همان لحظه را میگویم!... من عاشق آن لحظهام!
من البته آدم منزّه و علیهالسلامی نیستم، تو هم همینطور! همانطور که اختلالات سادیسمیک هم ندارم، تو هم همینطور... لابد!
و عاشق آن لحظهام چون خروش و پرخاشت به من میگوید بحث تمام است و من موفق شدهام درستی حرفم را ثابت کنم!
و تو اگر برهان میداشتی، قطعاً آن برهان را بر دهانم میکوفتی نه خروش و پرخاشت را!!
و من این را خووووووب فهمیدهام.
امیدوارم تو هم این را درک کنی... بعد از اینکه آرامتر شدی!
«من» حق دارم به «تو» توهین کنم، چون فکر میکنم نظر «من» درست است!
حق دارم با تو کلکلهای غیرمؤدبانه کنم، چون من مذهبی هستم و تو لاابالی!
حق دارم شخصیت و غرور تو را له کنم، چون من اهل خدا و پیغمبرم و تو حتی نمیدانی قبله کدام سوی است!
اَه... بی دین! جواب خون شهدا را چه می دهی؟!
«من» حق دارم به «تو» توهین کنم، چون فکر میکنم نظر «من» درست است!
حق دارم دینداریات را مسخره کنم چون فکر می کنم آدم کاملی هستم!
حق دارم به چیزهایی که برایت محترم و مقدّسند، توهین کنم، چون در این دنیا، چیز محترمی غیر از نظرات من وجود ندارد!
اَه... آدم ِ خَز! دست از این اُمّل بازی های ریاکارانه بردار!!
«من» حق دارم به «تو» توهین کنم، چون فکر میکنم نظر «من» درست است!
حق دارم به تو فحش بدهم و به لجن بکشانمت، چون من یه آدم انقلابی هستم!
من حتی حق دارم در مورد تو دروغ بگویم! چون باید نظام را از شرّ تو نجات بدهم!
اَه... سرباز دشمن! زود باش متنبّه شو! وگرنه افشاگری میکنیم!!
سرگیجه گرفتم از این همه «من» که فضای مجازی را آکنده است...
حالم دارد بهم میخورد از این «من»های رقّتانگیز که دارند از سر و کول سایتهای خبری و وبلاگهای شخصی بالا میروند...
«من»هایی که نه به "نوشتن" احترام میگزارند و نه به "خواندن"!
«من»هایی که "زبان"شان برایشان محترم نیست... "گوش" و "چشم" دیگران هم همینطور...
__________________
بعداًنوشت: این رو بخونید و یاد بگیرید که چطوری باید پست ملّت رو لیپوساکشن کرد!
به این میگن دزدی به نحو احسن!!
به کیبردتان نگاه کنید... چه رنگی است؟ مشکی؟ سفید؟
چند لحظه ذهنتان را روی جملات زیر متمرکز کنید:
تصور کنید کیبورد شما آبی رنگ شده ... تصور کنید زرد شده... حالا قرمز... حالا تصور کنید کیبوردی دارید با طرح چوب... و حالا طرح چرم...
حالا تصور کنید به جای کیبوردتان یک چاقوی شکار خونآلود روی میزتان افتاده...
ناگهان LCD تان شروع می کند به بزرگ شدن ... کم کم ابعادی به اندازهی در وردی یک دالان تاریک پیدا می کند...
چاقو را بگیرید و بایستید و دو بار بگویید: شورولیوقیستاچکانزیراخلامرز!
صدای زمزمهای را می شنوید... کم کم بلند و بلندتر می شود... تبدیل می شود به همهمهای نامفهوم و دلهرهآور...
ترسیدهاید...
چند قدم به عقب بر میدارید و... ناگهان یک دست بزرگ و زمخت، میافتد روی شانهتان و جییییییییییییییییییییییغ...
هر چیز ناممکنی در دنیای ذهن شما می تواند اتفاق بیفتد.
این قدرت "ذهن" شماست! قدرت "خیال" شما!... و این قدرت، در اختیار شماست!
همهی ما این حس مرموز و اعجاب انگیز را تجربه کردهایم... در خوابهایمان!
خواب دیدن و رؤیا، بی شک مسئله ایست قُدسی. حداقل اینست که می تواند قدسی باشد چون یکی از کانالهای وحی به پیامبران، الهام در عالم رؤیا بوده است (خواب دیدن ابراهیم، مر ذبح اسماعیل را! صافات/102)
اما این، به معنای آن نیست که هر خوابی، قدسی باشد و قابل تعبیر!
اوووووه! چه بسیار خوابهای آشفته و حتی در ظاهر معنوی، که هیچ اساسی نداشته و ذهن خلاق و خیال ما، آن را برایمان تصویرگری کرده است!
الان منظورم دقیقاً اون دسته از خوابهایی است که من اسم شان را میگزارم: خوابهای ژانر معناگرا!!
خیلیهایمان خواب هایی می بینیم با این مضمون که یک انسان نورانی آمده به خوابمان و حرفی را بهمان گفته یا توصیهای کرده و دستوری بهمان داده یا چیزی بهمان هدیه داده یا چیزهایی شبیه به این!
پیامبران و اولیاء و قدّیسین رو که استثناء کنیم، آدمهای معمولی در خواب، بیشتر از اینکه تحت تاثیر ملکوت و عالم ماوراء باشند، تحث تاثیر "خیال" و "ذهن خلّاق" خود هستند!
و از همینجاست که سوءتفاهمهای ما در مورد خوابدیدنهایمان شروع میشود!
ما غالباً نمیتوانیم تشخیص بدهیم خوابی که دیده ایم، آیا خاطرهای حقیقی از سفر روحمان به عالم ماوراء بوده، یا ذهن خلاقمان بازیگوشی کرده و سربهسرمان گذاشته؟!
و نتیجتاً نمیتوانیم درک کنیم که آیا خواب مان، خوابی است دارای پیام و قابل تعبیر، یا تصاویری است از جنس کیبورد قرمز و چاقوی خون آلود شکار و شورولیوقیستاچکانزیراخلامرز؟!
البته خیلی وقتها خوابهایی می بینیم که فارغ از اینکه تعبیر داشته باشند یا نه، یه حس خوب بهمون میدن!
در واقع همین که وقتی بیدار شدیم، تا چند روز فکرمون رو درگیر سوژههای خوب می کنند، خوبه! همین که یه حس خوب، یه الهام شیرین و یه شهود مجذوبانه بهمون میدن کافیه و لازم نیست دنبال تعبیرشون باشیم!
اما، همهی خوابهایی که ما آدمهای معمولی در "ژانر معناگرا" میبینیم به یک «اگر» بزرگ و جدّی محکومند و خب، در "اگر" نتوان نشست!
رؤیاهای "ژانر معناگرا"، اگر هم بتوانند از این «اگر» بزرگ و جدّی رها شوند، صرفاً یک تجربهی شخصی هستند نه یک مسئلهی دینی!
نمی شود بهشان معتقد بود، نمی شود بر اساسشان رفتار کرد، نمی شود نتیجه گرفت و حکم کرد!
دین داری، بسی ارجمندتر و محترمتر از آن است که مقولهای "پُر امّا و اگر" مثل خواب، بخواهد یا بتواند در آن تعیین کننده باشد!
پ.ن: همهی ما میدانیم که مصادیق خوابهای "پُر امّا و اگر" که در ژانر معناگرا وجود دارد، بسیار زیاد است و البته اشارهی دقیق به این مصادیق ممکن است باعث اما و اگر های دیگری بشود که ترجیح می دهم آسّه آسه از کنارشان عبور کنم تا گربهی مربوطه شاخمان نزند!!
البته من باب خالی نبوده عریضه، از دوستان واحد نودال و پخش خواهش میکنم اگه امکانش هست چن تا از این خوابهای ژانر معناگرا رو براتون پخش کنن :))
«به نام دادار اورمزد آفریدگار، که زادن و زیستن، شنودن و گفتن، رفتن و خفتن و بود و نبود همه آفریدگان به دست و به خواست اوست.
تنها اوست که هرچه، به هرکه خواهد، دهد یا از او ستاند: عمر و زندگی، طبع پاک متغنی، دل سرودگویِ جوان، پیری و پایداری و چه و چه ها...»
این، بریده ای بود از مناجات آغازین مرحوم استاد اخوان ثالث، در کتاب «حریم سایه های سبز»...
آدم حظ می کند وقتی کلمات و عبارات آهنگین زبان پارسی را نیوش میکند!! نه؟
گمان نمی کنم در هییییییییییییییییییچ زبانی به اندازه فارسی خودمان، عنصر وزن و موسیقی کلمات، اینقدر مورد توجه قرار گرفته باشد!
در زبانهای آسیایی و غربی ای که ادبیات کلاسیک محکم و ارزشمندی دارند هم، نمی توان این پویایی موسیقایی رو دید. مثلاً زبان انگلیسی یا روسی یا حتی فرانسه اینطور نیستند!
فقط در عربی _که پیوند بسیار نزدیکی با فارسی دارد_ است که این پویایی موسیقایی رو با تاکید و شدت خیلی زیادی می شه پیدا کرد.
مثلاً قرآن کریم _که تنها اعجاز الهی است در لباس زبان و ادبیات_ لبریز از عناصر ململین و روحانی موسیقایی است!
پارسی نازنین و محجوب ما، جلوه نازآلود و دلکشانه اش را در بیت های مخملین حافظ پرده برانداخته و ستبرا و شکوهش را در زبان پهلوان توس، فردوسی بزرگ! و کدام پارسی زبان است که از خواندن و شنیدن این نرمنازهای آهنگین، حظ نبرد و سرمست نشود؟؟
مثل برخی، اینطور نمی اندیشم که عربی، تهدیدی برای زبان پارسی است؛
اتفاقاً به خاطر پیوند الفبایی و تجانس هجایی، گاهی زبان عربی بر زیبایی و رسانایی زبان پارسی می افزاید!
اما عربی زدگی هم پدیده جالبی نیست.
البته به جزو آیات قرآن مجید و نماز و ادعیه مأثور اهل بیت که به عربی خواندن اینها منطقی محکم و روشن دارد، دلیلی بر اهتمام و اقامه عربی، بین ما پارسی زبانان وجود ندارد.
نمونه نامأنوس عربی زدگی هم برنامه های تواشیح و همخوانی به زبان عربی است که به وفور در سیما پخش می شود!
تواشیح اصولاً یک هنر عربی است و انصافاً هنر زیبایی هم هست، اما اگر قرار است این هنر را در ایران اجرا کنیم، منطقاً باید اشعار و همچنین دستگاه های موسیقایی آن را هم فارسی کنیم! چیزی که خیلی خیلی کم اتفاق می افتد!
این حرفها البته، قابل دسته بندی در دستگاه منحوس مکتب ایرانی نیست! ابداً...
چیزی که از سوی بعضی حضرات، «مکتب ایرانی» نامیده می شود پوششی است برای پیگیری پروژه های پیچیده و غیرمؤمنانه سیاسی!
این حرفها قابل دسته بندی در دستگاه منحوط «پان ایرانیسم» هم نیست! باستان گرایی و پان ایرانیسم و این شعارزدگی های هیجانی،پارسی را، فقط محجورتر و مظلوم تر می کند!
شاید لزومی به طرح این حرفها اصلاً نبود...
بگذارید به پای واگویه کردن شوق و شکوهی که همیشه از خوانش ادبیات رنگانگ و گونه گون پارسی فرایم گرفته است!
خواهش می کنم ، خواهش می کنم بدون پیش فرض و با دقت بخوانید :
برداشت اول :
سکانس اول: «سراتو» ی سفید و باشکوه از زیر سردر دانشگاه رد می شود و آرام گوشه ای پارک می کند ...
یک روحانی شیک پوش پیاده می شود و به سمت ساختمان شماره دوی پردیس دانشگاهی می رود و «سلام استاد» های بچه ها را با لبخندی که تمام صورتش را پر کرده ، پاسخ می دهد ...
سکانس دوم: نمای اتوبان ؛ ماشینها با سرعت دارند عبور می کنند . دوربین دارد از زاویه بالا ، با لانگ شات آرام پایین می آید و به سطح اتوبان نزدیک می شود و همینطور ، کادر بسته و بسته تر می شود ... ویژژژژژژ ... ویژژژژژژژ ... ماشینها با سرعت از چپ و راست دوربین عبور می کنند.
دوربین روی « سانتافه » ی پرهیبت سیاه که دارد از روبرو می آید ، قفل کرده!
« سانتافه » می آید و دوربین هم همراهش می چرخد و ما روحانی جوان را می بینیم که پشت رُل نشسته و ... ویژژژژژژژ!!
برداشت سوم: دوربین از طبقه اول آپارتمان شروع می کند و رو به بالا می رود ... روی طبقه سی اُم کات می کند ! روحانی قصه ، «آزرا»یش را به سمت در ورودی پارکینگ هدایت می کند و در اولین پیچ دالان ورودی پارکینگ ، گم می شود ...
کاتتتتتتت !!!
اسمم را عوض می کنم اگر حالتان بد نشده باشد از این روایت ها ! اگر قضاوت منفی نکرده باشید در مورد روحانی داستان!
یک هاست توپ و 500 گیگ فضای آپلود هُلُو پیش من دارید اگر چیزیتان نشده باشد!
برداشت دوم :
چرا از شنیدن یا دیدن این روایت ، چیزیمان می شود و نسبت به سوژه داستان موضع منفی می گیریم؟
البته آن «روحانی» را در داستان آوردم که تا آخر خط رفته باشم : فاء و فرحزاد ...
می توانید جای روحانی داستان را با یک آدم با ظاهر مذهبی و متشرّع عوض کنید اما مطمئناً در قضاوت مخاطب تاثیری نخواهد داشت : حتماً چیزیش می شود ... گارد ، بسته!
یعنی مخاطب پیش خودش فکر می کند که : «نه ! یک جای قضیه درست نیست ! حتماً طرف اهل خلاف ملاف و تظاهر کردنه !»
این قضاوت منفی و گارد بسته از کجا می آید؟
من فکر می کنم نباید در آموزه های دینی دنبال جواب این سوال باشیم:
آیا خدا و پیامبرش نهی کرده اند که آدمها سوار ماشینهای لوکس بشوند ؟ یا خانه های مجلّل و زیبا داشته باشند ؟ یا پولشان از پارو بالا برود ؟ ...
حداقل می شود گفت که به خودی خود ، نه ! چنین «نهی» ای در دین وجود ندارد.
فکر می کنم این ، بیشتر ، یک قضاوت و احساس نوستالژیک است تا نگاهی عمیق و مبتنی بر استدلال های مقبول و محکم!!
توضیح می دهم ... انقلاب اسلامی ایرانیان باعث شد بسیاری از مفاهیم اخلاقی از هجران و خاک خوردن دربیایند و معنایی تازه و پویا پیدا کنند.
حالا در این بازتولید و بازتعریف مفاهیم اخلاقی و دینی ، ممکن است اشتباهات و افراط و تفریط هایی هم اتفاق افتاده باشد . یکی از این مفاهیم باز تعریف شده ، مفهوم «زهد» است .
ریشه آن قضاوت و احساس منفی را می شود در اینجا جستجو کرد که زهد را عموماً خداحافظی با دنیا و کنار گذاشتن مظاهر مادی و بسنده کردن به حداقل امکانات رفاهی برای گذران زندگی ، فهم و معنا کردند.
در حالیکه در معارف اصیل دینی ، اثری از چنین نگاهی نیست . چیزی که در نگاه دین ، مذموم و محکوم است «دنیا مداری» است و نه «دنیا داری» !
بر مدار و محور دنیا و مسائل مادی گشتن بد است نه بهرمندی از خود دنیا ! و چطور بهرمندی از دنیا می تواند محکوم باشد در حالیکه خود « دنیا » و مشخّصاً « ثروت » از آفریدگان و نعمات خداوندند و مگر خداوند چیز بد و منفور می آفریند؟؟
چرا فکر می کنیم اگر کسی پولش از پارو بالا رفت ، حتماً اهل خلاف ملاف است؟
چرا مومنین و متشرعین و به اصطلاح مذهبی ها را مجاز به داشتن ثروت و رفاه مادی نمی بینیم؟
البته خود روحانی هم در ارائه این تصویر معوج و مغشوش از زهد دخیل است ، چه به قصور و چه به تقصیر ... و این ، اولین دستکاری و تصرف ما آدمها در مفاهیم اخلاقی و دینی نیست و آخرینش نیز!
برداشت سوم :
بهتان قول می دهم تا آخر عمرتان روحانی «سراتو» سوار نبینید و اگر دیدید یک هاست توپ و 500 گیگ فضای آپلود هُلُو پیش من دارید !
خود من تنها وسیله نقلیه ای که در تمام عمرم داشته ام ، یک دوچرخه فکسنی بود که کودک تر از الان که بودیم ، با داداشمان به صورت مرام کمونیستی سوارش می شدیم و چقدر هم باحال بود و باصفا ... هیییییییی ...
یادش بخیر ...
فاء و فرحزاد را که دارید ؟ ... آهّان !
برداشت چهارم :
خود این پست فی نفسه دلیل روشنی است بر اینکه ما از اصالت اخلاقی مان چقدر فاصله داریم !!
چقدر بد است که تازه الان بعد سی سال بنشینیم و از این چیزها حرف بزنیم . واقعا ناجور است !
پ.ن : مدیران و مسئولین حکومتی در مقیاس این بحث نمی گنجند.
آنان ، شرعاً و عرفاً و عقلاً به جهت رعایت برخی ملاحظات (که کاملا روشن است) سطح رفاه معیشت شان ، نمی تواند از حد متوسط عمومی به پایین جامعه تجاوز کند !
این مطلب در سایت خبری تحلیل دادنا
این روزها خیلی می شنویم فارغ از راستی آزمایی این ادعاها و تطبیقات ، اصولاً تطبیق علائم ظهور بر وقایع خارجی ، هم اشتباه ایدئولوژیک است و هم اشتباه استراتژیک ! اشتباه ایدئولوژیک است ؛ چون فرآیند فهم و برداشت از متون دینی ( و به طور خاص روایات ) ، یک پروسه روشمند و دارای متُد است . و از جهت استراتژیک اشتباه است ؛ چون کمترین صدمه آن ، نا امیدی و سوءظن نسبت به معارف دینی است ! من ذره ای اعتقاد ندارم که دکتر احمدی نژاد ، شعیب بن صالح باشد اما به حُسن عملش در مسئولیتی که دارد باور دارم ( و البته انتقادهایم هم محکم سر جایشان ). بعدالتحریر : یادت هست سالها بود وقتی می خواستی وسیله ای بخری ، اگر پشتش نوشته شده بود mode in japan ، تمام بود و همین عبارت ، اعتبار و ضمانت کیفیت آن وسیله می شد !
و می خوانیم از بحث علائم ظهور و تعیین مصداق برای نشانه های ظهور .
بعضی از این ادّعاها رنگ دین مداری دارد و بعضی دیگر ، بوی نامطبوع سیاست !
اینطور نیست که هر کسی برای خودش بلند بشود و بگوید : « یک روایت در بحارالانوار دیدم ، پس فلان !
یک روایت در اصول کافی خواندم ، پس بهمان ! »
در مواجهه با متون دینی ، علاوه بر اعتنا به اصول هرمنوتیکی و رعایت مفاد اصول لفظیه ( که بخش نخست و مقدمه اصول فقه است ) ، باید به مباحث رجالی و سندشناسی روایت و سپس به بحث در چند و چون دلالی آن پرداخت .
این رویه و متُد ، حداقل اصولی است که باید برای فهم نظام مند متون دینی رعایت کرد . یعنی :
اول : سندشناسی روایت و اینکه آیا این روایت ، اصلاً از امام معصوم صادر و نقل شده یا نه ؟
دوم : بررسی دلالی این روایت و اینکه مفاد دقیق آن چیست ؟
خب کاملاً معلوم است که طی کردن این پروسه علمی و دقیق ، کاری کاملاً فنّی و تخصصی است نه مسئله ای ژورنالیستی و متاسفانه گاه پوپولیستی !
تصور کنید که ما بگوییم فلان شخصیت ، سید خراسانی است و فلان شخص سید یمانی و فلان فرد شعیب بن صالح و ...
خب اگر فردایی رسید و در اثر اتّفاقات و حوادث روزگار ، نشد که این افراد ، همانانی باشند که ما خواستیم باشند ، آن وقت چه باید کرد ؟
یا اگر بعد از مدتی شخصی پیدا شد که شانس بیشتری برای مطابق شدن با شخصیتهای عصر ظهور داشت ، آن وقت ما شعیب بن صالح مان را عوض می کنیم و روز از نو ...
و این میان تکلیف نا امیدی و سوءظن توده مردم چه می شود ؟
ایمانی که در طول قرنها و با مجاهدت ائمه و صالحین روزگار ، در دل این توده بالید و نضج گرفت ، با کج فهمی و بد سلیقگی در بیان معارف دینی ، تبدیل به مشتی عقاید متزلزل و تودرتو می شود ... به همین راحتی !!
من در خودم ذره ای اعتقاد نمی یابم که آن بزرگوار ، سید خراسانی باشند و یا آن عزیز ، سید یمانی !
اما از بُن دندان و ژرفای جان به طهارت نفس و راستی و حقانیت این دو بزرگوار معتقدم .
البته از خدا هزاران بار می خواهم که شخصیت های عصر ظهور که در روایات تصویر شده اند ، همین بزرگواران باشند و عصر ما هم عصر ظهور حضرت موعود باشد ، اما ترجیح می دهم در اینطور موارد ، بیشتر به اصول و استوانه های استوار معارف دینی وفادار باشم و دل بسپارم تا به گمانه زنی ها و حدس های ژورنالیستی و عوام پسندانه !
اتومبیل و لوازم خانگی و دوربین عکاسی و تلوزیون و ضبط و ظرف و ... فرقی نمی کرد . همین که فروشند با قیافه ای حق به جانب می گفت : « بابا ! مید این ژاپنه ها !! » می گرفتی و خیالت تخت می شد !
اما امروز ، غول علم و تکنولوژی و صنعت و اقتصاد ، روزهای سخت و بدی را تجربه می کند ...
باورت می آید ؟ یک شبه همه چیز درهم فرو ریخت !
انسان ! ... این موجود حقیر ...
باورت می آید ؟ وقتی صحنه های وحشت آور سونامی و امواج کوه پیکر را می دیدم که یک شهر را در عرض سه سوت !! درو کرد و رفت ، انگار داشتم اسپشیال افکت های محیرالعقول یک فیلم هالیوودی را تماشا می کردم !!
مثلاً « 2012 » را ...
مرگ سفید ، مرگ سیاه ، مرگ سرخ ...
مرگ سرخ ، مرگ سفید ، مرگ سیاه ...
تحلیلش باشد با شما ...
سرنوشت : این پُست یه جورایی در ادامه
پست قبلی است . در واقع این ایّام و مناسبت عزاداری سیدالشهداء ، محملی شد برای طرح حرفهایی که معمولاً فروخورده می شوند و گفته نمی شوند ! :
آخرین پلّه عرفان آنجاست که انسان آنقدر اوج بگیرد که همه چیز را از زاویه نگاه خداوند ببیند !
معصومین علیهم السلام و اولیای الهی و قدّیسین ، هر کدام به مقتضای اوجی که گرفته اند به این هارمونی نزدیک شده اند : آهنگ نگاهشان ، آهنگ نگاه خدا شده است ... هم آهنگی !
...
* خدا خودش زیباست ( انّ الله جمیل )
* خدا زیبایی را دوست دارد ( یحبّ الجمال )
* خدا ، آفرینشش زیباست ( اَحسَنَ صُوَرَکم : تغابن/3 )
* خدا ، خودش ، مفتون زیبایی آفرییده های خویش است ( فتبارک الله احسن الخالقین : مومنون/14 )
...
و آنان که از نگاه خدا به اطراف نگاه می کنند فقط همین را می بینند : زیبایی !
بنابرین ، هر چه انسان ، متدیّن تر می شود ، باید شیداتر و مفتون تر از پیش بشود !
باید زیباتر و زیبابین تر و زیباپرست تر از قبل بشود !
و حق گفت ، الهه باشکوه صبر ، زینب کبری ، آنجا که فرمود :
« ما رأیتُ الا جمیلاً !! »
زیباپرستی ، شرط و مولود نگاه موحّدانه و عارفانه است !
اما هزار دریغ و اندوه که در فرهنگ ما ، اندوهناکی و ملولی و سر در گریبانی ، علامت دینداری تصور شده است !
البته « غم سبز » نه تنها چیز بدی نیست ، که اتفاقاً مبارک طُرفه ایست که روزی هر دلی نمی شود !
غم سبز یا غمی که همزاد عشق است و فرمود : « خُرّم از اندوه سبزم ، بیشه اندیشه هاست ... »
نمونه باشکوه و زیبای غم سبز ، همین عزاداری ها و اشک ریختن ها در عزای اهل بیت است .
اما غم سبز عارفانه عاشقانه کجا و افسردگی و خمودی و نمایش های ملولانه متظاهرانه کجا ؟؟
« العارف هشّ بشّ بسّام » : علامت یک روح نورانی و عارف اینست که همیشه پُر نشاط و سرخوش و خندان است .
آنوقت به دلائلی _ که اینجا مجال طرحش نیست _ در حافظه فرهنگی جامعه ما ، سر در گریبان بردن و پشت چشم نازک کردن و قوز کردن و فلان طور راه رفتن ، نشانه متدیّن بودن انگاشته می شود !
و این میان پیدا کنید پرتغال فروش مربوطه را !!
جای آنست که خون موج زند در دل لعل/زین تغابن که خزف می شکند بازارش !
همه اینها را گفتم که به اینجا برسم که اکنون ، بعد از ایّام عزاداری سیدالشهداء ، اگر لطافتی در دلمان حس نمی کنیم ، بدانیم که حق حسین و خونش را ادا نکرده ایم !
حتی اگر بدنمان در اثر عزاداری و سینه زنی و زنجیر زنی و برهنه شدن و قمه زدن و ... رنجور شده باشد ! ( قابل توجه رفقایی که در مورد پست قبل حساسیت و عصبیت نشان دادند )
اگر بعد از محرم امسال ، مفتون و مجذوب زیبایی ها ( هر نوع زیبایی ) نشده ایم ، بدانیم که راه را اشتباه رفته ایم !
اگر بعد از آنهمه عزاداری و اشک ریختن ، الان نسبت به همه آدمها احساس محبّت نمی کنیم و از آن ته تهای دلمان دوستشان نداریم ، شک کنیم که بر کدام حسین اشک ریخته ایم ؟؟
اگر نباتات و جمادات را ، در و دیوار و سنگ و درخت و کوه و دشت را حس نمی کنیم ، و بهشان علاقه ای در خود نمی یابیم ، بنشینیم و بر قساوتمان اشک بریزیم !
اگر مهربان تر ، لطیف تر و با ملاحظه تر نشده ایم ، یقین کنیم که حسینی نشده ایم ، اگرچه شب و روز این ایّام را در حسینیه گذرانده باشیم !
اگر بعد از محرم امسال یک اتفاق خوب ( هرچند کوچولو ) در دلمان نیفتاده ، همه حاجات ریز و درشتمان را فراموش کنیم و دست در دامان سیدالشهدا بزنیم و این درد را چاره ای کنیم .